تکرار
من حتی نامت را هم صدا نزدم
و تو مثل بادبادک قرمز کودکیام
از دستم رها شدی
من
دنبالت هم ندویدم
دوباره
دوباره تکرار شد
من بادبادکم را از آن دختر نگرفتم
و تو را هم
وای
ای وای
این غرور لعنتی
اگر میگذاشت...
«تو»ی قرمز
در این شعر با از دست رفتن «تو» روبهرو هستیم. این جای خالی، پیش از هر چیز شاعر را به یاد بادبادک قرمزی میاندازد که در کودکی از دستش ربودهاند. اما او همانطور که آن روز سر جایش ایستاده بود، ساکت میماند و اعتراضی نمیکند.
بیشتر شعر، به مرور خاطرۀ بادبادک به زور گرفته شده اختصاص یافته، اما درواقع شاعر از شباهت این خاطره و ازدست رفتن «تو»، برای تصویر کردن غم تازهاش استفاده کرده است.
شروع شعر شاید کمی نامتعارف به نظر برسد؛ به خصوص که برخلاف شیوۀ روایت خطی، از میانۀ ماجرا شروع به روایت میکند. این شروع متفاوت در جذب مخاطب به خواندن ادامۀ شعر بیتأثیر نیست.
تا اواسط شعر، تنها به اشاره از «تو» صحبت شده و این اشارهوار سخنگفتن، مانع از آن شده که شعر به ورطۀ احساسات صرف و سطحی بغلتد.
در عین حال با سطر «و تو را هم» از خاطرۀ دیروز به امروز میرسیم و ناگهان درمییابیم که «تو» چه آسان از دست رفته است؛ به سادگی از دست رفتن بادبادکی!
پایان غافلگیرکنندۀ شعر را هم باید به حساب نقاط قوت آن گذاشت؛جایی که شاعر به جای گله از سارق، از خود گله میکند و غروری که راه حرف و تلاش را برای نگهداشتن «تو» سد کرده است.
«دوچرخه»؛ ضمیمه نوجوان همشهری